دست ها بالا بود
هر كس سهم خودش را طلبيد
سهم هر كس كه رسيد داغ تر از دل ما بود
نوبت من كه رسيد
سهم من يخ زده بود
سهم من چيست مگر
يك پاسخ
پاسخ يك حسرت
سهم من كوچك بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتي تا ته دلتنگي ها
شايد از وسعت آن بود كه بي پاسخ ماند